خود را به که بسپارم وقتي که دلم تنگ است پيدا نکنم همدل دلها همه از سنگ است گويا که در اين وادي از عشق نشاني نيست گر هست يکي عاشق آلوده به صد رنگ است . . . می خواستم سطر به سطرخاطره هایمان رابه یادآورم تافراموشی از یادم برود می خواستم به تمام تنهایی هاسرک بکشم که دیگر کسی تنها نماند می خواستم انقدر بگریم تا اشک های عالم تمام شود وهمگان مجبور باشند فقط بخندند می خواستم آنقدر از توبنویسم که نانوشته ای باقی نماند می خواستم فقط از خوبی هایت بنویسم ولی افسوس که خیلی دیراست می خواستم اما هیچ فرصتی برای عمل کردن به خاسته هایم نیافریدم می خواستم . . . می خواستم . . . !!! عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، دفتر عشـــق كه بسته شـد ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
تنها می نشینم و چشم به راه پرپیچ و خم تقدیر، دست به آسمان بلند می کنم و زمزمه کنان فریاد میزنم: تنهایم ؛ تنهای تنها... كجایی بهترینم دیگر صدایت را نمیشنوم و تاریكی تنهایی مرحمی شده است بر دل شكسته ام كجایی؟ آنگاه كه صدایت میكنم و در امتداد تاریكی به دنبال نور میگردم اثری از تو نیست و صدایت را نمیشنوم تو همان مسافر قریبی بودی كه در جاده تنهایی قلبم پا گذاشتی ولی امروز تو رفته ای ولی هنوز رد پایت بر روی قلبم جاریست هنوز هم صدای گام برداشتنت را میشنوم آرام آمدی و آرامتر رفتی یادگاری بر روی جاده قلبم گذاشتی و من برای همیشه جاده قلبم را بستم تا دیگر كسی پا بر روی تنها یادگاریت نگذارد كجایی مهربانم در تمام مدت ورودت همیشه همچون ابری بالای سرت بودم تا نور خورشید تو را اذیت نكند وقت ناراحتیت و خستگیت هر آنچه در آنجا بود برایت به ارمغان آوردم ولی هیچ گاه فكر نمیكردم تو روزی به انتهای جاده قلبم میرسی هرگاه كه به دوردستها مینگریستم انگار انتهایی نداشت و بی انتها بود ولی افسوس كه اشتباه فكر میكردم و دیگر فرصتی نیست تو رفته ای تو رفته ای و من تنها تر از همیشه با خدایم خلوت میكنم خلوتی سخت و به یاد تو در درگاه خداوند طلب سلامتی و خوشبختیت را میكنم شب به گلستان تنها منتظرت بودم درس زندگی: بر لب جویی و در کنار کسی که دوستش داشتم نشسته بودم.کف دستش را در جوی فرو برد و آن را بیرون آورده و به من نشان داد و گفت:آبی که کف دستم جای گرفته میبینی؟این نشانه عشق من است! و به راستی چنین بود...مادامیکه دستانمان را با دقت باز نگه داریم آب در کف دستها باقی میماند.اما اگر انگشتانمان را سفت و سخت به هم بچسبانیم و و سعی کنیم که آبها را به اجبار در دستهایمان نگه داریم یک قطره آب هم در کف دستهایمان باقی نمی ماند. اینست بزرگترین اشتباهی که مردم در هنگام عاشق شدن مرتکب میشوند...آنها میخواهند عشق را به اجبار حفظ کنند...به او امر کنند ...از او انتظار دارند...او را محدود میکنن... بدینگونه است که عشقشان همچون همان آبها با کوچکترین تکانی از بین میرود و نابود میشود... عشق باید آزاد باشد ...شما نمیتوانید طبیعت عشق را تغییر دهید... اگر کسی را دوست دارید اجازه بدهید آزاد باشد...او را زندانی افکار و عقاید خود نکنید... بدهید اما انتظار گرفتن نداشته باشید.... متقاعد کنید اما امر نکنید... حفظ کنید اما اسیر نکنید... خواهش کنید اما دستور ندهید خداوندا گله دارم سکوت را انتخاب میکنم برای فریاد زدنم و زندگی را به اجبار می گذرانم خداوندا گله دارم برای آنچه که می بینم اما نمی توانم کاری بکنم قفل غمها را با کدامین کلید از روزگار بگشایم خداوندا گله دارم ز این روزگار ز تاریکی ز غمها ز شادی ها ز انسانها ز خود نیز من گله دارم
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها اس
خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقــــت بود
بشنو اين التماسرو
باده نا کامی در هجر تو پیمودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
آن شب جان فرسا من بی تو نیاسودم
وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
بودم همه شب دیده به ره تا به سحر گاه
ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه
غمها به سر آمد زنگ غم دوران از دل بزدودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
پیش گلها شاد و شیدا می خرامید آن قامت موزونت
فتنه دوران دیده تو از دل و جان من شده مفتونت
در آن عشق و جنون مفتون تو بودم
اکنون از دل من بشنو تو سرودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
Design By : Pichak |