عشقولانه

 

زخم شدم

 

 

شیشه به زخمم نشست

 

 

شیشه شدم

 

 

سنگ سرم را شکست

 

 

یا رب اگر سنگ شوم لحظه ای

 

 

بر دل این سنگ چه خواهد گذشت؟؟؟

 

 

 

 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

ميثم
ساعت22:06---16 مرداد 1391
يه روزي ، من بـودم نفسش
ولي بعد شدم عامل تنگي نفسش
رفت سراغ يه نفس تـازه !!!



محسن
ساعت11:28---21 فروردين 1391
.....?#############?
...?###############?
..?#################?..................?###?
..?##################?..........?#########?
....?#################?......?#############?
.......?################?..?###############?
.........?################?################?
...........?###############################?
..............?############################?
................?#########################?
..................?######################?
....................?###################?
......................?#################?
........سلام.........?##############?
...........................?###########?
..........خوبي...........?#########?
...............................?#######?
.............................?#####?
...................................?###?
...به ماهم سر بزن............?#?
.......................................?
..............منتظرم.................?
........................................?
........................................?
.......................................?
.......................................?
.....................................?
.: ............................ :. ?
................................?
...........................?
......................?
.................?
............?
........?
......?......................?...?
..........?.............?............?
..............?.....?...................?
...................?.....................?
................?......?..............?
..............?.............?....?
.............?
...........?
..........?
.........?
.........?
..........?
..............?
...................?
.....اگر آمدي........?
............نظر...........?
......... يادت نره.........?
.............باي.............?
..............................?


رحمت الله
ساعت0:33---18 اسفند 1390
دلم بهانه گیر شده ...

نمیدانم چقدر نیامدنت را برایش دروغ ببافم و آرامش كنم

از نِق زدنهای شبانه اش خسته ام

همه ی بهانه ی زندگی ام ....

بیا و دلم را آرام كن

.آپم ممنون می شم بیا نظرت رو بگی.منتظر شما هستم


دنیای این روزای من
ساعت17:55---29 بهمن 1390
در زمانی که وفا قصه برف به تابستان است و صداقت گل نایابی است و در اینه چشمان شقایق ها عابر ظالم و بی عاطفه غم جاریست به چه کس باید گفت:
با تو خوشبخت ترین انسانم؟


دنیای این روزای من
ساعت9:52---29 بهمن 1390
مرسی عزیز دلم ..
خیلی خوشحالم کردی خانمی..
مواظب قلب مهربونت باش گلم


دلنوشته ها تنهایی من
ساعت13:02---13 دی 1390
چرا غم ها نمی دانند که من غمگین ترین غمگین این شهرم
بیا ای دوست با من باش که من تنهاترین تنهای این شهرم


مهربان
ساعت12:41---7 دی 1390
خورشيد را دوست دارم به خاطر وسعت روحش زيرا شبها غروب ميكند تا ماه فراموش كند اين حقيقت تلخ را كه از او نور ميگيرد.

mehraban
ساعت12:38---7 دی 1390
خورشيد را دوست دارم به خاطر وسعت روحش زيرا شبها غروب ميكند تا ماه فراموش كند اين حقيقت تلخ را كه از او نور ميگيرد.

ناصر
ساعت3:22---4 دی 1390
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب


Asal
ساعت11:09---16 آذر 1390
چیزیم نیست خرد و خمیرم فقط همین



کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین



از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز



در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین



Asal
ساعت11:07---16 آذر 1390
salam mer30 ke hamishe behem sar mizani golam

بشار
ساعت8:47---10 آذر 1390


روزه ام را



وقتی می شکنم !



که نگاه تو



اذان لبخند را



گفته باشد ...



الی
ساعت20:17---9 آذر 1390


____●

______●___________████____████

_______●_________██████_██████

________●________████████████


lovelorn
ساعت9:25---9 آذر 1390
حَوا که بغض کند
حتی خدا هم اگر سیب بیاورد
چیزی جز گریه آرامَش نمی کند
سیب ها را قایم کنید
خبر های امروزی همه شوم بودند
من حَوای پر از بغضم .. !


lovelorn
ساعت9:25---9 آذر 1390

حس آخرین بیسکوئیت مونده تو بسته ساقه طلایی رو دارم!!
شکستــــــــــــــــــــه ....!
تنهـــــــــــا...!


lovelorn
ساعت9:25---9 آذر 1390
حلقه ي دستانمان را دوست دارم



وقتي دستت توي دست من است



و



دل توي دلم نيست ... !


مـریــم
ساعت19:54---8 آذر 1390

کاش … کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند …

اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی شنود

دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام …

سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست !!!

دنیا راببین … بچه بودیم از آسمان باران می آمد ،

بزرگ شده ام از چشمهایمان می آید …

بچه بودیم درد دل را با هزار ناله می گفتیم ، همه می فهمیدند …

بزرگ شده ایم ، درد دل را به صد زبان می گوییم ،

اما هیچ کسی نمی فهمد


درد دل با دل
ساعت10:16---8 آذر 1390
سلام ........دوست عزیز ...وقت کردی یه سر به ما بزن خوشحال میشم

مـریــم
ساعت2:46---8 آذر 1390

گفتی که مرا دوست نداری گله‌ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله‌ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی که نه، باید بروم حوصله‌ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله‌ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله‌ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مساله‌ای نیست


بشار
ساعت11:01---7 آذر 1390

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد


l̶̶♥̶̶v̶̶e arezo
ساعت8:07---6 آذر 1390


بشار
ساعت13:57---5 آذر 1390

ناقوس نیلوفر

( برای کودکی که نماند و نیلوفر ها در مرگ او ناقوس زدند )
کودک زیبای زرین موی صبح
شیر می نوشد ز پستان سحر
تا نگین ماه را آرد به چنگ
می کشد از سینه ی گهواره سر
شعله ی رنگین کمان آفتاب
در غبار ابر ها افتاده است
کودک بازی پرست زندگی
دل بدین رویای رنگین داده است
باغ را غوغای گنجشکان مست
نرم نرمک بر می انگیزد ز خواب
تاک مست از باده ی باران شب
می سپارد تن به دست آفتاب
کودک همسایه خندان روی بام
دختران لاله خندان روی دشت
جوجکان کبک خندان روی کوه
کودک من : لخته ای خون روی تشت !
باد عطر غم پراکند و گذشت
مرغ بوی خون شنید و پر گرفت
آسمان و کوه و باغ و دشت را
نعره ی ناقوس نیلوفر گرفت !
روح من از درد چون ابر بهار
عقده های اشک حسرت باز کرد
روح او چون آرزو های محال
روی بال ابر ها پرواز کرد ...



فرزاد
ساعت14:46---2 آذر 1390
سلام متن خیلی خوبی بود مرسی از کارت خیلی خوشم اومد سعی میکنم تا اونجایی که میتونم کار هات رو دنبال کنم


دخمل دیوووووووووووووووووونه
ساعت12:14---2 آذر 1390
سیلااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااام
وااااااااااااااااااااو
قالبت چقد خوشمله
خیلی حال کردم بابا
فضای وبت عالیه
دمت داغغغغغغغغغغغ
یه سر بیا دیوووووووووونه خونه ی ما


ناصر
ساعت11:26---2 آذر 1390
می شود ای دوست آیا آن نگاهت را خرید ؟****یا برای آسمان ها روی ماهت را خرید؟******* من دلم لبریز از آشوب و زنگار رو غم است****می شود آیینه وش یه لحظه آهت را خرید؟

سوگند
ساعت17:37---1 آذر 1390
سکانس ِ آخر وجودم

بد جور بوی زندگی می دهد

.

.

.

می خواهم بخوابم

صعود نزدیک است

حصاری نیست

دیواری نیست

...

می خواهم

بخوابم

.

.

.

اگرچه

...

ماه با چراغ های خاموش کاری ندارد



آپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپم بیا


ali
ساعت9:19---1 آذر 1390
هرگاه قادر به شمردن قطرات باران شدی خواهی دانست كه چقدر دوستت دارم

مرجان
ساعت18:56---30 آبان 1390
سلام دوست خوبم مرسی که بهم سر زدی وبت خیلییییییییییییییییییییییییی نازههههههههه
تبریک میگم موفق باشی


مهران
ساعت17:26---30 آبان 1390
سلام
شرمنده
الان تازه آپ کردم
منتظرم


مهران
ساعت16:31---30 آبان 1390
سلام
من آپمممممممممممممممممممممممممممم ممم
بدو بیاااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااا


بشار
ساعت12:36---29 آبان 1390




مردی که می خواست از دست عزرائیل بگریزد



آورده اند که صبح روزی از روزها حضرت سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که ناگهان مردی سراسیمه از در درآمد ، سلام کرد و چنگ انداخت به دامن حضرت سلیمان که به دادم برس .

حضرت سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد زرد و حال پریشانی دارد و از ترس می لرزد .

حضرت سلیمان از او پرسید تو کیستی ؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی ، مرد به گریه درآمد و گفت که در راه بودم که عزرائیل را دیدم و او نگاهی از خشم و کینه به من انداخت و من ازترس چون باد گریختم و یک راست به نزد تو آمدم و از تو یاری می طلبم و زندگی من در دستان توست ، از تو خواهش می کنم که به باد فرمان بدهی که مرا به هندوستان برد .

حضرت سلیمان لحظه ای به فکر فرو رفت و فرمود : می پذیرم ، باد را در اختیار تو می گذارم که تو را به هندوستان ببرد .



آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبی عزرائیل را دید و به او گفت : این چه کاری است که با بندگان خدا می کنی ، چرا به آنها با خشم و کینه می نگری ، دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید و به نزد من آمد و کمک می طلبید .

عزرائیل سری تکان داد و گفت : حالا فهمیدم که کدام مرد را می گویی ، آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم به او نگاه نکردم بلکه از روی تعجب او را نگریستم و آن هم فقط یک نظر . عزرائیل ادامه داد : راستش از خداوند برای من فرمان رسید که جان آن مرد را در پایان همان روز در هندوستان بگیرم . تعجب من از همین بود که او در اینجا بود ، پس من چگونه می توانستم چند ساعت بعد جانش را در هندوستان بگیرم ؟ او در این مدت کوتاه نمی توانست به هندوستان برود .

حضرت سلیمان سری تکان داد و گفت ولی او ساعتی پس از آنکه تو را دید به هندوستان رفت و تو هم لابد جانش را در هندوستان گرفته ای ؟

عزرائیل به آرامی گفت : آری چنین است .



sadeg
ساعت12:22---29 آبان 1390
ثانیه ها می گذرند

ساعت می گردند

ساعتها عبور می کنند

روز می آید

روزها کنار هم

هفته

ماه

سال

یک عمر

هنوز چشمهای این خانه به راه

هنوز دستهای این باغچه امیدوار

و من هنوز دل بسته با این شاید ها

رمز این انتظار چیست؟

وحشت از انتظار همیشه وجودم را تسخیر کرده است

همیشه پایان انتظارهایم تهی است

انتظار روزهای کودکی، دروغ

انتظار روزهای عاشقی، سراب

و این انتظار به ارث رسیده از پدرانم

می ترسم از این انتظار

می ترسم از معنای این انتظار!


کلاه خاکی
ساعت15:31---28 آبان 1390
سلام عزیزم
مرسی که اومدی بهم سر زدی
عذر می خوام که مدتیه سر نزدم بهت
علتش اینه که وقتی میشینم پای رایانه و به مانیتور نگاه می کنم سرگیجه میگیرم
به همین علت دیر دیر میام نت و فقط مطلب میزارم تو وبلاگم و زود آف میشم
خوشحالم که از قالب وبلاگم خوشت اومده
به عبارتی شما اولین کسی هستین که قالب جدید رو دیده و پسندیده


ناصر
ساعت1:44---27 آبان 1390
یلام بازم مرسی که بهم سر زدی

mohammad
ساعت18:02---26 آبان 1390
_____*#######*

___*##########*

__*##############

__################

_##################_________*######

__##################_____*##########

__##################___*#############

___#################*_###############

____#################################

______###########آپ کردم ###############

_______#############################

________###########################

___________*#####################

____________*##################

_____________*###############

_______________#############

________________##########

________________*#######*

_________________######

__________________####

__________________###

چشم به راهم_ _***__*_****


ستاره
ساعت16:08---26 آبان 1390
سلام دوست من خیلی با معنی بود
منتظرت هستم


مهران
ساعت16:07---26 آبان 1390
سلام

ممنون که بهم سر زدی

قشنگ بود

مرسی


بشار
ساعت13:17---25 آبان 1390

رنج ...

من نمی دانم – و همین درد مرا سخت می آزارد – که چرا انسان

این دانا

این پیغمبر

در تکاپوهایش – چیزی از معجزه آن سوتر – ره نبرده است به اعجاز محبت

چه دلیلی دارد ؟

چه دلیلی دارد که هنوز

مهربانی را نشناخته است !

و نمی داند در یک لبخند

چه شگفتی هایی پنهان است ...

من بر آنم که در این دنیا

خوب بودن – به خدا – سهل ترین کار است

و نمی دانم که چرا انسان

تا این حد

با خوبی

بیگانه است ...

و همین درد مرا سخت می آزارد !


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:,ساعت 21:39 توسط تنها|


آخرين مطالب
» خيالـ ...
» دفترنقاشي من...
» باران
» ســــردی نگـــــاه
» دل است دیگر ...
» بــــــاران بــــاشــــــد...
» غریبه....
» دنیا
» یارقاصدی

Design By : Pichak