زخم شدم شیشه به زخمم نشست شیشه شدم سنگ سرم را شکست یا رب اگر سنگ شوم لحظه ای بر دل این سنگ چه خواهد گذشت؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
ولي بعد شدم عامل تنگي نفسش
رفت سراغ يه نفس تـازه !!!
...?###############?
..?#################?..................?###?
..?##################?..........?#########?
....?#################?......?#############?
.......?################?..?###############?
.........?################?################?
...........?###############################?
..............?############################?
................?#########################?
..................?######################?
....................?###################?
......................?#################?
........سلام.........?##############?
...........................?###########?
..........خوبي...........?#########?
...............................?#######?
.............................?#####?
...................................?###?
...به ماهم سر بزن............?#?
.......................................?
..............منتظرم.................?
........................................?
........................................?
.......................................?
.......................................?
.....................................?
.: ............................ :. ?
................................?
...........................?
......................?
.................?
............?
........?
......?......................?...?
..........?.............?............?
..............?.....?...................?
...................?.....................?
................?......?..............?
..............?.............?....?
.............?
...........?
..........?
.........?
.........?
..........?
..............?
...................?
.....اگر آمدي........?
............نظر...........?
......... يادت نره.........?
.............باي.............?
..............................?
نمیدانم چقدر نیامدنت را برایش دروغ ببافم و آرامش كنم
از نِق زدنهای شبانه اش خسته ام
همه ی بهانه ی زندگی ام ....
بیا و دلم را آرام كن
.آپم ممنون می شم بیا نظرت رو بگی.منتظر شما هستم
با تو خوشبخت ترین انسانم؟
خیلی خوشحالم کردی خانمی..
مواظب قلب مهربونت باش گلم
بیا ای دوست با من باش که من تنهاترین تنهای این شهرم
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین
از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز
در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین
روزه ام را
وقتی می شکنم !
که نگاه تو
اذان لبخند را
گفته باشد ...
____●
______●___________████____████
_______●_________██████_██████
________●________████████████
حتی خدا هم اگر سیب بیاورد
چیزی جز گریه آرامَش نمی کند
سیب ها را قایم کنید
خبر های امروزی همه شوم بودند
من حَوای پر از بغضم .. !
حس آخرین بیسکوئیت مونده تو بسته ساقه طلایی رو دارم!!
شکستــــــــــــــــــــه ....!
تنهـــــــــــا...!
وقتي دستت توي دست من است
و
دل توي دلم نيست ... !
کاش … کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند …
اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی شنود
دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام …
سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست !!!
دنیا راببین … بچه بودیم از آسمان باران می آمد ،
بزرگ شده ام از چشمهایمان می آید …
بچه بودیم درد دل را با هزار ناله می گفتیم ، همه می فهمیدند …
بزرگ شده ایم ، درد دل را به صد زبان می گوییم ،
اما هیچ کسی نمی فهمد
گفتی که مرا دوست نداری گلهای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصلهای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه، باید بروم حوصلهای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچلهای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسالهای نیست
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد
ناقوس نیلوفر
( برای کودکی که نماند و نیلوفر ها در مرگ او ناقوس زدند )
کودک زیبای زرین موی صبح
شیر می نوشد ز پستان سحر
تا نگین ماه را آرد به چنگ
می کشد از سینه ی گهواره سر
شعله ی رنگین کمان آفتاب
در غبار ابر ها افتاده است
کودک بازی پرست زندگی
دل بدین رویای رنگین داده است
باغ را غوغای گنجشکان مست
نرم نرمک بر می انگیزد ز خواب
تاک مست از باده ی باران شب
می سپارد تن به دست آفتاب
کودک همسایه خندان روی بام
دختران لاله خندان روی دشت
جوجکان کبک خندان روی کوه
کودک من : لخته ای خون روی تشت !
باد عطر غم پراکند و گذشت
مرغ بوی خون شنید و پر گرفت
آسمان و کوه و باغ و دشت را
نعره ی ناقوس نیلوفر گرفت !
روح من از درد چون ابر بهار
عقده های اشک حسرت باز کرد
روح او چون آرزو های محال
روی بال ابر ها پرواز کرد ...
وااااااااااااااااااااو
قالبت چقد خوشمله
خیلی حال کردم بابا
فضای وبت عالیه
دمت داغغغغغغغغغغغ
یه سر بیا دیوووووووووونه خونه ی ما
بد جور بوی زندگی می دهد
.
.
.
می خواهم بخوابم
صعود نزدیک است
حصاری نیست
دیواری نیست
...
می خواهم
بخوابم
.
.
.
اگرچه
...
ماه با چراغ های خاموش کاری ندارد
آپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپم بیا
تبریک میگم موفق باشی
شرمنده
الان تازه آپ کردم
منتظرم
من آپمممممممممممممممممممممممممممم ممم
بدو بیاااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااا
مردی که می خواست از دست عزرائیل بگریزد
آورده اند که صبح روزی از روزها حضرت سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که ناگهان مردی سراسیمه از در درآمد ، سلام کرد و چنگ انداخت به دامن حضرت سلیمان که به دادم برس .
حضرت سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد زرد و حال پریشانی دارد و از ترس می لرزد .
حضرت سلیمان از او پرسید تو کیستی ؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی ، مرد به گریه درآمد و گفت که در راه بودم که عزرائیل را دیدم و او نگاهی از خشم و کینه به من انداخت و من ازترس چون باد گریختم و یک راست به نزد تو آمدم و از تو یاری می طلبم و زندگی من در دستان توست ، از تو خواهش می کنم که به باد فرمان بدهی که مرا به هندوستان برد .
حضرت سلیمان لحظه ای به فکر فرو رفت و فرمود : می پذیرم ، باد را در اختیار تو می گذارم که تو را به هندوستان ببرد .
آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبی عزرائیل را دید و به او گفت : این چه کاری است که با بندگان خدا می کنی ، چرا به آنها با خشم و کینه می نگری ، دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید و به نزد من آمد و کمک می طلبید .
عزرائیل سری تکان داد و گفت : حالا فهمیدم که کدام مرد را می گویی ، آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم به او نگاه نکردم بلکه از روی تعجب او را نگریستم و آن هم فقط یک نظر . عزرائیل ادامه داد : راستش از خداوند برای من فرمان رسید که جان آن مرد را در پایان همان روز در هندوستان بگیرم . تعجب من از همین بود که او در اینجا بود ، پس من چگونه می توانستم چند ساعت بعد جانش را در هندوستان بگیرم ؟ او در این مدت کوتاه نمی توانست به هندوستان برود .
حضرت سلیمان سری تکان داد و گفت ولی او ساعتی پس از آنکه تو را دید به هندوستان رفت و تو هم لابد جانش را در هندوستان گرفته ای ؟
عزرائیل به آرامی گفت : آری چنین است .
ساعت می گردند
ساعتها عبور می کنند
روز می آید
روزها کنار هم
هفته
ماه
سال
یک عمر
هنوز چشمهای این خانه به راه
هنوز دستهای این باغچه امیدوار
و من هنوز دل بسته با این شاید ها
رمز این انتظار چیست؟
وحشت از انتظار همیشه وجودم را تسخیر کرده است
همیشه پایان انتظارهایم تهی است
انتظار روزهای کودکی، دروغ
انتظار روزهای عاشقی، سراب
و این انتظار به ارث رسیده از پدرانم
می ترسم از این انتظار
می ترسم از معنای این انتظار!
مرسی که اومدی بهم سر زدی
عذر می خوام که مدتیه سر نزدم بهت
علتش اینه که وقتی میشینم پای رایانه و به مانیتور نگاه می کنم سرگیجه میگیرم
به همین علت دیر دیر میام نت و فقط مطلب میزارم تو وبلاگم و زود آف میشم
خوشحالم که از قالب وبلاگم خوشت اومده
به عبارتی شما اولین کسی هستین که قالب جدید رو دیده و پسندیده
___*##########*
__*##############
__################
_##################_________*######
__##################_____*##########
__##################___*#############
___#################*_###############
____#################################
______###########آپ کردم ###############
_______#############################
________###########################
___________*#####################
____________*##################
_____________*###############
_______________#############
________________##########
________________*#######*
_________________######
__________________####
__________________###
چشم به راهم_ _***__*_****
منتظرت هستم
ممنون که بهم سر زدی
قشنگ بود
مرسی
رنج ...
من نمی دانم – و همین درد مرا سخت می آزارد – که چرا انسان
این دانا
این پیغمبر
در تکاپوهایش – چیزی از معجزه آن سوتر – ره نبرده است به اعجاز محبت
چه دلیلی دارد ؟
چه دلیلی دارد که هنوز
مهربانی را نشناخته است !
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی هایی پنهان است ...
من بر آنم که در این دنیا
خوب بودن – به خدا – سهل ترین کار است
و نمی دانم که چرا انسان
تا این حد
با خوبی
بیگانه است ...
و همین درد مرا سخت می آزارد !
Design By : Pichak |